بازیگران سریال ترکی ملکه شب + قسمت آخر سریال ملکه شب 15 فوریه 2017
بازیگران سریال ترکی ملکه شب + قسمت آخر سریال ملکه شب
در این مطلب میتوانید اخبار مربوط به سریال ملکه شب را به همراه خلاصه داستان تمام قسمت های آن ملاحظه کنید
مریم اوزرلی، ملکه شب شد
مریم اوزرلی بازیگر مطرحی است که با بازی در سریال حریم سلطان شناخته شد. او نه تنها در ترکیه بلکه در بسیاری از کشورهای عربی و دیگر کشورها با عنوان خرم سلطان نامیده می شود. مریم بعد از حضور در این پروژه درخشید و در کمپین های تبلیغاتی با کیفیت بسیاری جای گرفت. او با پیشنهاداتی که از طرف برندهای مختلف دریافت می کرد، درآمد فوق العاده ای کسب کرد و معروف تر شد. برخی از قراردادهای او در همکاری با کمپین های تبلیغاتی برندهای مختلف هنوز ادامه دارد. مریم بعد از مدتی از پروژه حریم سلطان خارج شد و به آلمان بازگشت. او بعد از تولد فرزندش در آلمان دوباره به ترکیه برگشت و در فیلم سینمایی “زخم مادرم” بازی کرد. سپس در سریال ملکه شب همبازی مورات ییلدیریم شد. او در این سریال نیز به عنوان نقش اصلی ایفای نقش کرده و با کارگردانان سریال حریم سلطان همکاری دوباره داشته است. سناریو متفاوت این مجموعه طوری طراحی شده که مریم در نقش یک دختر دورگه فرانسوی-ترک ایفای نقش کند. لهجه متفاوت او در زبان ترکی کمک شایانی به ایفای نقش بهتر او در این مجموعه کرده است. همین موقعیت در سریال حریم سلطان نیز به چشم می خورد. در مجموعه تاریخی حریم سلطان نیز شرکت پروداکشن به دنبال هنرپیشه ای با چهره جدید و ناشناخته و همچنین کسی که لهجه ترکی اش خیلی واضح نباشد، بود و یکی از دلایل انتخاب مریم نیز همین شد. او در حال حاضر در فصل جدید سریال Eşkıya… در کنار دنیز چاکر و اکتای کاینارجا ایفای نقش می کند
فوندا ارییئیت در ملکه شب حضور دارد
فوندا ارییئیت بازیگر موفق سریال کارادایی است که بعد از حضور در این مجموعه در سال ۲۰۱۶ در سریال “ملکه شب” همبازی مریم اوزرلی و مورات ییلدیریم شد. او در حال حاضر به فصل دوم سریال پویراز کارایل وارد شده و در مقابل ایلکر کاللی و بورچین ترزی اوغلو بازی می کند. وی در سریال کارادایی نیز با دو تن از مطرح ترین و موفق ترین بازیگران ترک یعنی کنان ایمیرزالی اوغلو و برگزار کورل همبازی بود. وی در طول سابقه هنری خود در مجموعه های دیگری نیز ایفای نقش کرده و موفقیت خود را به اثبات رسانده است. همبازی شدن با بازیگران موفق و معروفی مانند مریم اوزرلی، کنان ایمیرزالی اوغلو، مورات ییلدیریم، برگزار کورل، ایلکر کاللی و بورچین ترزی اوغلو نیز در سابقه هنری او نقطه قابل توجهی است که برای یک بازیگر بسیار مهم است. او در سریال ملکه شب در نقش اسرا بازی کرده و بازی هنرمندانه ای ارائه داده است
خلاصه داستان قسمت آخر سریال ملکه شب
عزیز تاجری مشهور و اهل کارادنیز است . پسر کوچک نزدیک ترین دوستش که به قتل رسیده رو به فرزندخواندگی قبول میکنه . عزیز همسرش رو سال ها پیش از دست داده و یک پسر و یک دختر داره .
کارتال پسر عزیز ، تا لحظه ای که سلین وارد زندگیش بشه دوست نداشته هیچ زنی رو وارد زندگیش بکنه.در حالیکه سلین در فرانسه (شهر Grasse) به دنبال عشق میگرده ، از لحظه ای که با کارتال آشنا میشه احساس میکنه اون چیزی که به دنبالش بوده رو پیدا کرده . سلین و کارتال حتی با اینکه میدونن عشقشون تنها در یک شب تمام خواهد شد ، باز هم دوست دارن این عشق رو تجربه کنن و عشق اونا از گراس تا ترابزون و سپس استانبول کشیده میشه …
حضور بازیگران مطرحی چون Meryem Uzerli که قبلا در سریال “حریم سلطان” و Murat Yıldırım که قبلا در سریال “عشق و جزا” نقش آفرینی کرده اند می تواند بر جذابیت این سریال اضافه کند.
خلاصه قسمت ۷ سریال ملکه شب
عزیز با آقایون حرف میزنه و میگه قرار داد سنگین با عزیز آلکانه و متوجه هستید اونا میگن بله ولی خب شما یه بچه رو فرستاده بودین تازه شنیدیم مواد مخدر استفاده میکنه و عزیز هم عصبانی میشه… سلین از دستشویی بیرون میاد که به مرت میخوره و ازش معذرت خواهی میکنه مرت میگه تو فقط لباسمو نه امروز همه چیو خراب کردی سلین:ببخشید؟ مرت:بهت که نگاه میکنم ساعتی ۱۵دلاری ولی امروز قرار داد ۵۰۰۰دلاری رو خراب کردی وسلین میگه چه طرزه حرف زدنه و مرت دستشو میگیره و میگه چجوری دوست داری باهات حرف بزنم خوشگلم و کارتال میاد و میزنتش و میره و سلین میگه چیکار میکنی و کارتال:حق نداره باتو اینجوری رفتار کنه و سلین میگه اره فقط تو حق داری و کارتال سلینو میبره تا چهره واقعیه عزیزو ببینه
عزیز با اونا دست به یقه شده و دعوا میکنه که سلین میاد جلو و عزیز میبینتش و دنبالش میره … و بهش میگه من اینطور نیستم ، و مرت میگه ولش کن بابا و عزیز میگه تو ساکت شو و همه چی تقصیر توئه و مرت میزاره میره و هاکان میره دنبالش و سلین به عزیز میگه ولم کن و میره. اسرا و هما از عزیز میپرسن چی شده و میگه همه چیو خراب کردم و تنهام بزارین
امره میره پیش کارتال و کارتال میگه رابطشونو خراب کردم امره:خوب شد کارتال:ولی اون خیلی ناراحت شد امره:تو واقعا فکر میکنی اون بخاطر انتقام از تو اومده ، اون هنوز تو رو دوست داره و بهش بگو چرا ترکش کردی .. کارتال:اینکارو باید قبلا میکردم الان فقط یه جا مونده که بریم ..بریم خونه تو و انقدر بخوریم تا از حال بریم .
مرت میره خونه دوستشو ازش مواد میخواد و دوستش میگه تو که ترک کرده بودی و مرت میگه به تو ربطی نداره وبه دوستش پول میده …هاکان سر میرسه و جلو مرت رو میگیره و میگه یادت نیست چقدر سختی کشیدیم تا ترک کنی و بیا ازین آشغال دونی بریم … سلین صبح تو پارکه و امره میاد پیشش میگه اومدم تا خوشحال باشین سلین:اون داستان ۴سال پیش تموم شد امره:اون بخاطر اینکه آسیب بهت نرسه این و بخاطر علاقش به تو سلین:پس اگه دوستم ندلشت چی کار میکرد؟ امره:دیشب نشون داد چقدر عزیز خطرناکه و هنوز دوستت داره … و سلین ازش می خواد که ببرتش پیش کارتال
فواد دنبال سلینه و از امره و سلین چند تا عکس گرفته ولی وقتی که میخواد دنبالشون بره ماشینش روشن نمیشه و جا میمونه
اسرا میاد پیش عزیز و بهش میگه برو با یلین صحبت کن و عزیز میگه چرا با اتفاق دیشب باید منو انتخاب کنه اسرا:فقط بگو میتونی محیطی با عشق بهش بدی؟ عزیز: معلومه رو چشام میزارمش اسرا :خب بهش بگو و یه زن دوست داره اینارو بشنوه و عزیز هم قبول میکنه و خوشحال میشه
سلین میاد پیش کارتال و بهش میگه منو ببخش و کارتال مبگه تو ببخش سلین:اگه امره نمیگفت من نمی فهمیدم کاش همون موقع بهم میگفتی کارتال:من نمی تونستم این ریسک رو بکنم نمی تونستم ممکن بود بهت آسیب بزنن نمی تونستم، نتونستم
سلین میاد جلو و کارتالو بغل میکنه و بهش میگه منو رها نکن دیگه خواهش میکنم کارتال:میاد دنبالمون سلین:میریم یه جای خیلی دور کارتال:پیدامون میکنه سلین:حالا بگیریم که پیدامون کرد… در بدترین حالت چی میشه؟ کارتال:برای تو اتفاقی نمیوفته سلین:این عشق ارزش مردن رو نداره؟ و همدیگه رو میبوسن (ولی توی جم سانسور شد) و کارتال:باید بریم سلین:بریم کارتال:من میرم خونه و پاسپورتمو بر میدارم وچند ساعت دیگه تو هتل منتظرم باش …
کارتال میاد خونه و به اسرا میگه :اگه من نبودم چیکار میکردی؟ اسرا:تو از اول نبودی و من همینجوری دوستت دارم کارتال:کاش هیچوقت اینحوری نمی شد اسرا:اگه تو بخوای بازم نمیشه اگه تو یک قدم به سمتم بیای من دوان دوان میام پیشت کارتال پیشونی اسرا رو میبوسه اسرا:حالا خیلی خوب شد، هرچی دوست داری ازم بخواه و کارتال میگه فقط آب پرتقال برام بیار تا من دوش بگیریم و اسرا زود میره…
عزیز میره هتل و میبینه سلین داره میره و بهش میگه من اون آدمی که دیشب دیدی نیستم و مرت هم مینجور و درست میشه و اکه تو بخوای از همه چی میگذرم و فقط بمون و نرو قول میدم .. سلین:تو کارادنیز چی گفتی؟ بیشتر آشنا بشیم و هرچی من گفتم قبوله؟ عزیز ناراحت میشه و میگه قبول و میره…
کارتال میاد و سلین میپرسه کجا میریم؟ کارتال:آمستردام ،آماده ای؟ سلین:فقط یه چیز مونده … سلین پولهایی که ۴
سال پیش کارتال بهش دادو روی میز میزاره :اینارو یادته؟ پولهایی که ۴سال پیش بهم دادی.واسه امروز نگه داشتم ،چقدر ازت متنفرم با اون کارهایی که با من کردی فکر میکنی جایی باهات میام؟! و ملباساشو میپوشه و میگه محض اطلاعت من میمونم و جایی نمیرم و میره و کارتال میمونه …
یه مردی به سلین زنگ میزنه و میگه کار درستو کردی تو این راهی که هستی احساس جایی نداره و باید دنیا رو برای کسایی که بهت ظلم کردن تیر و تار کنی
سلین به عزیز پیام میده که پشیمون شده و عزیز بر میگرده و سلین بهش میکه اگه برنگردم به تموم قولایی که بالا دادی عمل میکنی؟ عزیز:معلومه سلین:این چشما زیاد اشک ریختن عزیز:دیگه نمیزارم اشک بریزن سلین:من بی پدر بزرگ شدم و بدبختیای زیادی کشیدم برای همین من و پسرم عزیز:تو وپسرت تاج سر من هستید و نرو پیشم بمون و سلین قبول میکنه و بغلش میکنه و کارتال هم داره نگاهشون میکنه …
پایان
خلاصه قسمت ۸ سریال ملکه شب
اسرا همه جای خونه رو دنبال کارتال میگرده ولی پیداش نمیکنه ،کارتال هم گوشیشو جواب نمیده..اسرا میاد او اتاق و نامه ای که کارتال براش گذاشته بود رو میبینه کارتال:اسرا یه روزی باید این اتفاق میوفتاد ،هر دوتامونم می دونیم …اون روز امروزه… خداحافظ اسرا با خوندن نامه قاطی میکنه و میره دنبال کارتال
عزیز سلینو میاره خونش و هاکان داره از پشت پنجره نگاه میکنه و به مرت و هما هم خبر میده ، مرت خیلی ناراحت میشه میگه با ماجرای دیشب چطور برگشته؟ هاکان :این یعنی جاذبه توصیف نشدنی عزیز آلکان ،به وسایلشون نگاه کن برای مدت طولانی میمونه و هما میگه بریم استقبال هاکان:مجبورا و به مرت میگه نمیخوای استقبال مامان نازت بیای؟ مرت:من اعصاب این شوخیا رو ندارم …. عزیز به سلین میگه خوش اومدی…صفا آوردی ، برجو از همه زودتر میاد استقبال و عثمانو میبره تا بازی کنن و همه به سلین خوش آمد میگن و عزیز هم به فاطما و الیف میگه مهمون داریم اتاقو آماده کنین … عزیز:سلین اونده پیشمون بمونه سلین:البته عزیز یادش رفت فقط برای یه مدت ،زیاد نمی مونم ..عزیز:سلین جان این خونه یه ویژگیه داره که هر میاد دوست داره بمونه ..مگه نه مرت؟ مرت:بله درسته بابا چه یه روز ، یه مدت ، یه عمر عزیز سراغ اسرا رو میگیره و هما میگه منم دنبالش بودم و الان پیداش میشه
اسرا میره خونه امره دنبال کارتال میگرده و امره میگه چی شده من خبر ندارم کجاست … اسرا:تو میدونی ، اون بدون اطلاع تو کاری نمیکنه به من دروغ میگی… چرا به من دروغ میگی.. و چاقو رو بر میداره میگه بگو کارتال کجاست و امره میگه ولش کن به خودت آسیب میزنی و کارتالو پیداش میکنم و بیا بشین ..اسرا:دست به من نزن، اگه بفهمم میدونستی و نگفتی پدرتودرمیارم
هما همچنان دنبال اسرا میگرده
امره به عکس کارتال نگاه میکنه و میگه پسر بهترین کارو کردی ..همون لحظه کارتال میاد و میگه انقدر به انجام کارای بد عادت کردم انگار به کارای خوب آلرژی گرفتم امره:نرفتین؟ کارتال: دختر زرنگیه،پولهای چهار سال پیش رو کبوند به صورتم امره:چرا با کسی که دوسش داری نمیری و اون چرا این کارو کرد کارتال:چه دوست داشتنی اون انقدر ازم متنفره امره:باورم نمیشه کارتال:همش نقشه بود باید میدیدی جلوی من چجوری عزیزو بغل کرد امره:اسرا اینجا بود،تازه رفت کارتال:چطور بود؟ امره :چطور میخواستی باشه، چاقو گرفته بود و اینا …حالا چی میشه؟
کارتال:نه میدونم چی میشه نه میدپنم چیکار باید بکنم
عزیز به سلین میگه امشب بریم خونه ییلاقی وسلین هم میگه خیلی خوبه ، ولی بقیه چیزی نمیگن و سلین میگه: ببخشید وسط حرفتون پریدم و مرت میگه اشکالی نداره منظور بابا دوتایی بود و سلین میگه واقعا ولی من عثمانو تنها نمیزارم هاکان:ما خچحواسمون بهش هست ولی سلین میگه هرجا که عثمان باشه باید منم باشم
اسرا میاد خونه و به عزیز میگه بابا کارتال رفت و عزیز میگه کی؟اسرا:صبح عزیز:چرا به من نگفتی!؟ سلین:یعنی دیگه بر نمیگرده؟ عزیز:من از امره میپرسم اسرا:من پرسیدم نمی دونست، عزیز:منم باز میپرسم پیداش میکنم اسرا:سرم گیج میره،قرص مبخورم و می خوابم
سلین میاد پیش عزیز و بهش میگه کجا ممکنه رفته باشه عزیز:تقصیر خودمه گفتم برو پیش عشقت و نمی دونستم این کارو میکنه سلین:چرا همچین چیزب گفتی؟ عزیز:چون تو منو نرم کردی تو حواست نیست عزیز آلکانو داغون کردی سلین:اسرا خیلی ناراحت شد معلومه خیلی دوسش داره عزیز:اسرا مثل خودمه اگه عاشق بشه ول نمیکنه … باید پیداش کنم سبین:تو حتی نمیدونی کجاست آروم باش همه بهت نیاز دارن عزیز:اسرا دختر حساسیه سلین:نگران نباش ما اینجاییم …بعدش که کارتالو پیدا کردی ،زیاد اذیتش نکن اروم باش عزیز:بزار اول پیداش کنم …
عزیز میره خونه امره ولی امره نیست و تو خونش منتظرش میمونه
کارتال وامره رفتن بیرون و باهم حرف میزنن.. امره:ما بزرک ترین درد ها روتجربه کردیم نه پدر داشتیم نه مادر، یتیم بودیم کارتال:درد عشقو تحمل کردی؟ امره:به اونجا نرسیدم هنوز کارتال:سراغت میاد، تا خرابت نکنه رهات نمیکنه امره:چیکار میکنی؟ کارتال:ن میتونم برم ، نه اینکه بمونم همش سلین و عزیز جلوی چشمامن طاقت ندارم امره:به عنوان برادرت میگم برو این کارهایی که سلین باو کرد، ارزشش رونداره کارتال:یا برم و با این درد بسازم یا بمونم و همه چیو به عزیز بگم، هر چی میخواد بشه …
هما میاد پیش الیف و میگه اسرا بیرون نیومده و میگه نه و سلین خانم دستور دادن که غذا آماده کنم هما:سلین خانم دستور داده؟ الیف :بله سلین میاد و غذا رو میبره برای اسرا و بهش میگه یه چیزی بخور اینطور نمیشه، یکم بخند خوب نیست وقتی که بیاد تو رو اینطور ببینه. اسرا میگه شمارو هم ناراحت کردم داشتین حرف از خونه ییلاقی میزدین سلین:نه عزیز خیلی به تو وابسطه ست نمیشد بریم، یخورده چیزی بخور ومیره
عزیز میاد و سلین میگه چی شد؟ عزیز:امره نبود ،غیب شده
بود ..سلین:حالا چی میشه عزیز:اون زنو پیدا میکنم و خفه اش میکنم سلین:تو استانبوله؟ عزیز:نه تو فرانسه ست سلین:آدرسی ازش داری؟اسمش چیه عزیز:نه اسمشو میدونم نه آدرسی دارم ازش ولی پیدا می کنم … اسرا چطوره؟ سلین:الان براش غذا بردم عزیز:خیلی خوبه که اینجایی
اسرا یکی از لباس های کارتالو میپوشه و چند تا قرص بر میداره
هما میاد پیش عزیز میگه اگه خبری شد بهم بگو و عزیز میره پیش اسرا و میگه حالت چطوره و اسرا میگه من خوبم و میخوام بخونم ،کارتال راست میگفت یه روز این اتفاق باید میوفتاد و شاید فردا بریم خونه ییلاقی من،تو،سلین عثمانو هم می بریم و عزیز خوشحال میشه و میره
امره بر میگرده و نوشات تو خونه منتظرش و ازش میپرسه کارتال کجاست اونم میگه رفت پیش اون دختره و تو هم له عزیز بگو
اسرا میخواد خودکشی کنه که کارتال میاد و جلوشو میگیره و میگه خواهش میکنم این کارو نکن اسرا:ازت متنفرم برو برو کارتال گریه میکنه و میگه نکن اسرا نکن اسرا میگه عشقم تو بخاطر من برگشتی بگو میخوام بشنوم کارتال:عشقم نتوتستم از عشقت بگذرم و اسرا بقلش میکنه میگه ببین من وقتی میخوام بمیرم هم با تو می میرم و کارتال میگه دیگه اینکارو نمیکنی بگو اسرا:دیگه ترکم نمیکنی، اینکارو نمی کنم چون تو دیگه این کارو نمی کنی
عزیز صبح میره دنبال اسرا و میبینه اسرا تو بغل کارتال خوابیده میاد بیرون و به سلین میگه کارتال برکشته و تو بغل هم خوابیدن و اسرا میاد میاد میگه کارتال بخاطر من برگشته و سلین میگه دیدی گفتم و عزیز میگه نگفت کجا بوده و نمیشه هر وقت خواست بره و اسرا میگه نگفت و منم نپرسیدمو مهم اینکه اومده و ولش کن و سلین میگه منم با اسرا موافقم و اسرا پیشنهاد میده که برن خونه ییلاقی سلین میگه کارتال بیدار شد با هم بریم اسرا میگه نه خودتون دوتایی برین و من به الیف میگم کارا رو بکنه و سلین میگه من برم آماده شم.
پایان
خلاصه قسمت ۹ سریال ملکه شب
عزیز صبح میره دنبال اسرا و میبینه اسرا تو بغل کارتال خوابیده میاد بیرون و به سلین میگه کارتال برکشته و تو بغل هم خوابیدن و اسرا میاد میاد میگه کارتال بخاطر من برگشته و سلین میگه دیدی گفتم و عزیز میگه نگفت کجا بوده و نمیشه هر وقت خواست بره و اسرا میگه نگفت و منم نپرسیدمو مهم اینکه اومده و ولش کن و سلین میگه منم با اسرا موافقم و اسرا پیشنهاد میده که برن خونه ییلاقی سلین میگه کارتال بیدار شد با هم بریم اسرا میگه نه خودتون دوتایی برین و من به الیف میگم کارا رو بکنه و سلین میگه من برم آماده شم.
مرت از هاکان میپرسه عمه کجاست و هاکان میگه رفته پیش کسی که سلینو تعقیب میکنه، بهش زنگ زده بود که می خواد ببینتش
اسرا میاد و هاکان میگه حالت خوبه چه خبره؟ اسرا:کارتال برگشته و پایین خوابه مرت: پس برگشته..حساب پس داد؟ کجا بوده؟ اسرا:اگه چیزی هم باشه به تو ربطی نداره
کارتال با صدای عثمان که میگه مامان بیدار میشه ، سلین عثمانو میبره تو اتاق و میگه سر و صدا نکن بیدار میشن، کارتال میاد بیرون ولی نمی بینتشون
فواد میاد پیش هما و بهش عکسای سلین و امره رو نشون میده و هما تعحب میکنه که امره از کجا اونو می شناسه و از فواد میخواد دربارشون تخقیق کنه
کارتال از اتاق میاد بیرون و از اسرا میپرسه تو اتاق مهمان کیه؟ اسرا:سلین ،قراره یه مدت پیشمون بمونه کارتال:الان کجاست؟ اسرا:با بابام رفته خونه ییلاقی ما رو هم دعوت کردن کارتال:خب میتونیم بریم اسرا: نه بزار تنها باشن و ما هم فیلم می بینیم دوتایی
عزیز و سلین تو خونه ییلاقین و عزیز مه زیاد اینجا می اومدیم و مرت و اسرا اینجا بزرگ شدن و میره که هیزم جمع کنه … سلین به اسرا زنگ میزنه و میگه اینجا خیلی خوشگله و تو و کارتال هم بیلین و اسرا و کارتال قبول میکنن.
عزیز تو جنگله و گوشیش آنتن نمیده اسرا میره دنبالش و سلین به کارتال میگه من سالاد درست میکنم و تو هم میز رو بچین ، میرن داخل آشپزخانه و کارتال میگه: این طعمه تو تله نمیوفته از ما گفتن سلین:قراره دوباره شروع کنیم؟ کارتال:این دفعه دیگه تموم میکنیم
سطل گوجه ها از دست سلین میوفته و دوتایی میان که گوجه ها رو جم کنن کارتال:تنها کاری کنه بلدی خرابکاریه سلین:از انداختن و شکستن بهتره و گوجه ها رو جمع میکنه و دنبال چاقو میگرده که کارتال کشو رو باز میکنه میگه چاقو نمی خواستی؟ سلین گوجه ها رو حلقه میکنه و کارتال میگه نه و دستشو میگیره و میگه اینطوری بهتر میبره سلین: پس تو بریدن و دور انداختن هم استادی …بفرما ادامه بده
سلین میخواد یه بطری رو از تو کابینت برداره ولی بطری گیر کرده و سلین میوفته عقب و کارتال میگیرتش و بهش میگه حواست هست از وقتی اومدی من دارم خرابکاریاتو جمع می کنم ؟ سلین:خب اینم یه بخشی از کارته …کارتال سلینو میچسبونه به دیوار سلین: چی کار می کنی؟ کارتال:این بازیو به روش تو ادامه می دم سلین:چجوری؟ کارتال :خشن سلین:به نظر من تو مردی ولی متوجه نیستی کارتال:چون ۴سال با عشق تو زندگی کردم نمردم سلین: تو آخرین نفری هستی که از عشق حرف میزنه کارتال:من تنها کسی هستم که میتونه از عشق حرف بزنه سلین:آره راست میگی کارتال:من چهار سال سوختم و عشق رو یاد گرفتم ….سلین:ولم من کارتال:هنوز تموم نشده سلین:نمی خوام به اراجیفت گوش کنم کارتال :خب پس یکی دیگه رو پیدا می کنیم سلین:خوبه پیدا کن و بهش بگو کارتال:الان عزیز میاد همه چیزو بهش میگم سلین:نه تو این مارو نمیکنی کارتال: راه دیگه ای برام نزاشتی ، چرا نمی فهمی من نمیتونم تو رو با کس دیگه ای بببینم … سلین:تو که میگفتی اگه عزیز بفهمه بد میشه، چی نظرتو عوض کرد؟ کارتال:دروغ هات،بازی هات و از همه مهمتر نمی تونم اینا رو تحمل کنم سلین:راستش… عزیز میاد و کارتال میگه باید باهم حرف بزنیم و درباره ماست و شاید از چیزایی که میشنوی خوشحال نشی عزیز:خیلی کنجکاو شدم کارتال می خواد بگه که عثمان میاد و میره بغل سلین کارتال:نمی دونستم سلین خانم پسر دارن سلین:موقعی که اومدیم نبودین وگرنه آشنا می شدیم کارتال عثمانو از بغل سلین میگیره اسرا:شما همو می شناسین؟ کارتال:آره با عثمان سیب زمینی خوردیم عثمان:آره خیلی خوشمزه بود ..سلین کاملا تعجب کرده ، عزیز میگه بشینیم غذا بخوریم
هما عکس هارو به مرت و هاکان نشون میده و مرت میگه باید بفهمیم از کجا همدیگه رو می شناسن و فردا با امره قرار میزاریم و باهاش حرف می زنیم
موقع شام کارتال از سلین میپرسه عثمان چند سالشه؟ سلین:سه و نیم ، کارتال :باباش کجاست؟ سلین:زنده نیست کارتال بلند میشه و میره تو اتاق عثمان «نکنه تو پسر من باشی» عثمان آب می خواد و بهش آب میده ، سلین میاد و میگه اینجا چیکار داری کارتال:آب می خواست و با هم حرف زدیم سلین:چی گفتین؟ کارتال:اینکه باباشو یادش میاد سلین :از پسرم فاصله بگیر کارتال:پس باباش زنده نیست؟ سلین: برو بیرون
عزیز به کارتال میگه بریم صحبت کنیم و عزیز بهش میگه منو متعجب کردی با کار دیشبت…کارتال:مال من زشته، بای تو اسمش عشق میشه؟ عزیز:اگه من با تو ملایم حرف میزنم چون سرخوسم وگرنه خودت می دونی یه طور دیگه حرف می زدیم… ادامه
کار دیشبتو نادیده میگیرم ولی دیگه تکرارش نمیکنی، سلین از اسرا میپرسه که کجا رفتن و اسرا مبگه رفتن بیرون حرف بزنن سلین:ماهم بریم … سلین میاد میگه درباره چی حرف می زنین؟ عزیز: تو سلین:چرا؟ عزیز: چون چیز با ارزش تر از تو این اطراف نیست….
صبح هاکان به مرت زنگ میزنه و میگه باید قرار بزاریم درباره کاره و امره هم قبول میکنه. امره به کارتال زنگ میزنه ولی گوشیش در دسترس نیست
کارتال اطراف خونه قدم می زنه که سلین و عثمانو میبینه …سلین با عثمان بازی میکنه ، کارتال :باباسو اصلا ندیده سلین:خیلی بچه بود برای همین یادش نیست کارتال: بازم داری دروغ میگی… فهمیدم تا مستقیم نپرسم نمیگی بابای عثمان کیه؟ سلین:تویی …واقعا می خواستی اینو بگم ، اما نیستی من بعد تو عشق زندگیمو پیدا کردم و خواستم ازش بچه داشته باشم چون انقدر منو خوشحال کرد که حتی اگه جونمو می خواست بهش می دادم
سلین سرشو بر میگردونه و میبینه عثمان نیست و میگه پسرم نیست عزیز و اسرا می رسن و میپرسه عثمانو ندیدین؟ کجاست ؟ نیست ؟ عزیز میگه پیداش میکنیم و نگران نباش و میرن دنبالش امره میره پیش هاکان و مرت و اونا میگن می خوایم دوباره با ما کار کنی و عزیز خان عاشق شده و سر کار نیستش و ما به تو احتیاج داریم امره هم میگه باید فکر کنم و میره
عزیز و سلین پیداش نمی کنن و سلین خیلی ناراحته و از هم جدا میشن تا اطرافو بگردن … سلین کارتالو میبینه و اونم هنوز پیداش نکرده ولی کارتال صدای عثمانو میشنوه و با سلین نیرن دنبالش … سلین توراه میخوره زمین و پاش ضربه می خوره و نمی تونه خوب راه بره … کارتال عثمانو پیدا میکنه و به سلین نیگه همش تقصیر من بود و سلین هم تشکر میکنه مه عثمانو پیدا کرده
کارتال عثمانو بغل میکنه و سلین هم به کارتال تکیه میده چون نمیتونه راه بره … عزیز و اسرا با هم دارن میان و اون سه نفرو باهم میبینن … پایان
خلاصه قسمت ۱۰ سریال ملکه شب
عزیز سلینو میبره پیش دکتر و کارتال و اسرا میمونن تا خونه رو مرتب بکنن … اسرا:می دونی وقتی سه تاییتونو با هم دیدم، وی دیدم؟ یه خانواده… کاش ماهم پسر داشتیم ، می خوای امتحان کنیم؟ کارتال:الان هوا تاریک میشه باید زودتر برگردیم و میره
عزیز و سلین و عثمان میان خونه و مرت کمک میکنه و بالشت پشت سلین میزاره و ازش میپرسه راحتی یا نه ، عزیز از رفتار مرت خوشحال میشه و مرت و هما میگن ایشالا بهتر میشی و میرن
اسرا میرسه و حال سلینو میپرسه
کارتال میره پیش دکتر و می خواد آزمایش ژتیک بده و باید مو یا ناخن عثمانو بیاره … امینه به سلین زنگ میزنه و میگه صادق صبح حرکت کرد و اومد استانبول چون به نفر زنگ زد و گفت باباتون امکان داره زنده باشه …سلین خیلی خوشحال میشه، عزیز میگه چقدر خوب ولی یکم تو هم میره و به اسرا میگه ما بریم تا سلین استراحت کنه. کارتال شب میاد و با عزیز روبرو میشه و حال سلینو میپرسه و عزیز بخاطر اینکه کارتال کنار سلین بوده ازش تشکر میکنه ،کارتال میره تو اتاق سلین و میبینه که سلین و عثمان خوابن و تماشاشون میکنه و میره ولی سلین هنوز بیداره و متوجه اومدن کارتال میشه
شب سعادت به خواب عزیز میاد و بهش میگه، اون دختر اینجا چیکار داره ….سلین دختر عثمان و کارتال پسر مصطفی …اگه بفهمن تو باعث شدی عثمان مصطفی رو بکشه… عزیز:نه نمی فهمن سعادت:تو می خوای همه بفهمن عزیز:نههه
عزیز میاد تو حیات و کارتال هم میاد و میگه تو الان باید خوشحال باشی چرا نخوابیدی ؟ عزیز:فکر کن از خوشحالیه تو چرا نخوابیدی؟ کارتال: من از زمان بچگی دیگه خوابه راحت نداشتم ،اون موقع که پدرم بود عزیز:من همه کار برات کردم و بعضی وقتا بیشتر از بقیه بهت توجه کرد ولی تو خواب راحت نداری … باشه
صبح کارتال عثمانو میبینه و میگه صبر کن و میره کادوشو بیاره که اسرا بیدار شده و میپرسه اون چیه و میگه کادو کوچیک برای عثمان ومی خوایم بازی کنیم، تو هم بیا ولی اسرا میگه خیلی خستم و میخوام بخوآبم … سلین دنبال عثمان میگرده که بورجو میگه تو حیات با داداش کارتال بازی میکنه …سلین میاد تو حیات و می بینتشون
کارتال به عثمان میگه باباتم اینجوری بازی میکردی و باباتو یادته؟
عثمان میگه:نه و سلین عثمانو صدا میکنه و میگه برو تو هوا سرده
سلین:مگه نگفتم از عثمان فاصله بگیر، تو دیروز گفتی همه چیو به عزیز میگم، چی شد نگفتی کارتال:عثمان ، بخاطر عثمان نگفتم … تو چه طور مادری هستی که وارد این بازی خطرناک شدی… (عزیز و مرت و اسرا هم دارن نگاهشون میکنن)سلین:تو نمی خواد به مادری من کار داشته باشی کارتال:آره من به من ربطی نداره، فقط خواستم چشمتو باز کنم و قضیه عثمان هنوز تموم نشده. عزیز میاد و میگه درباره چی حرف میزنین؟ سلین:کارتال خان داشت نصیحتم میکرد و میره داخل و کارتال هم میره پیش دکتر
صادق میاد و عزیز و یلین میرن پیشش و صادق میگه گفته فردا تو یه هتل قرار میزاریم و ممکنه باباتون زنده باشه
عزیز شماره طرفو از صادق میگیره و سلین میگه الان زنگ بزنیم و عزیز هم زنگ میزنه ولی کسی بر نمیداره …عزیز میگه یه اتاق برای صادق آماده کنن و به سلین میگه من کاردارم باید برم و زود بر میگردم سلین:میخوای منو تنها بزاری؟ عزیز:فقط یکی دو ساعت ، بیشتر از اونم نمیتونم از تو دور باشم
کارتال مو عثمانو به دکتر میده و دکتر از کارتال هم آزمایش میگیره و امره به کارتال زنگ میزنه میگه می خوام ببینمت
کارتال میره پیش امره و میگه می خواستم همه چیو به عزیز بگم ک عثمان اومد امره:عثمان کیه کارتال:پسر سلین امره:پسر توئه؟ کارتال:نمی دونم امره:به من زنگ زدن و گفتن عزیز درگیر یه دختر شده و به تو نیاز داریم کارتال:اونا سلینو تعقیب می کنن، نکنه تو رو دیده باشن و امره میگه حتما همینطوره
کارتال میاد خونه و وقتی که هما نیست میره تو اتاقش و عکس های امره و سلین رو پیدا میکنه
عزیز میره پیش کسی که قرار بود عثمانو(پدر سلین) بکشه و میگه تو که گفتی عثمان مرده، طرف هم میگه اون مرده واقعا و عزیز برای اینکه مطمئن بشه که اون به صادق زنگ نزنه اون شماره رو میگیره ولی گوشیه همون مرده زنگ میخوره و تفنگو به سمتش میگیره و میگه به کجات بزنم؟! سلین پیش صادقه و کارتال بهش میگه بیا توپارکینگ ، سلین میاد :باز چی شده؟ کارتال عکس خودش و امره رو بهش نشون میده و میگه دان تعقیبت میکنن سلین:حالا چیکار کنم کارتال:امره رو از کجا میشناسی؟ سلین:یه جوابی میدم دیگه کارتال:تو با اینکارات همه رو به خطر میندازی مخصوصا عثمانو سلین:به تو چه … کارتال:هرکاری کنی عثمان پسر منه،الان دکتر زنگ میزنه و میزارم رو آیفون تا بشنوی سلین:تو چیکار کردی … تو نمیفهمی، پسر تو نیست دکتر زنگ میزنه و میگه عثمان پسر شما نیست، کارتال جا میخوره
سلین:نه بابای عثمانی نه عشقی که من نتونستم فراموشش کنم، دیگه راحتمون بزار … کارتال خیلی ناراحت
میشه و میره …یکی به سلین زنگ میزنه و میگه از الان تمام چیزاهایی که بهش باور دارن دروغ های توست تا تک تک درد هایی که تو کشیدی روتجربه کنن سلین میشینه رو زمین و میگه من چجور مادری هستم، به عشقم خیانت کردم.
پایان
خلاصه قسمت ۱۱ سریال ملکه شب
کارتال میاد بالا و اسرا و عثمانو میبینه که باهم بازی میکنن و میره پیششونً.اسرا میگه چرا ناراحتی؟ تو بچه می خوای، شاید دختر شد سلین میاد واونا رو میبینه ، کارتال میگه عثمان بیا بریم ولی سلین میگه نه موقع خوابشه و عثمان میره تو اتاق. اسرا:سلین فردا روز بزرگیه پدرتومیبینی، سلین:البته فقط یه احتماله اسرا:خیلی خوبه نه کارتال؟ کارتال:احتمالشم قشنگه ولی درباره من و عثمان حتی اونم نیست و می خواد بره سلین:ببخشید ، فکر کردم بین شما قرار گرفتم ولی خب از وقت خوابش گذشته بود کارتال:مهم نیست سلین:هر وقت بخوای میتونی باهاش بازی کنی البته اگه بخوای کارتال:می خوام، ممنون ومیره ..اسرا میگه تو چقدر مهربونی و خیلی خوب شد اومدی تو زندگیمون
عزیز از اون فرد(وورال) می خواد که ببرتش جایی که عثمانو کشته و براش توضیح بده، اورال همه چیو میگه و یه نفرم داره نگاهشون میکنه …عزیز بعد از اینکه وورال تعریف میکنه که چجوری عثمانو کشته، وورالو میکشه …
صبح سلین و عزیز و صادق میرن همون هتل تا باباشونو ببین ولی نمیاد و عزیز میگه صزر کنین شاید اومد و خیلی منتظر میشن، صادق میره ولی سلین خیلی ناراحت میشه و عزیز دلداریش میده و سلینم میگه چقدر خوبه تو اینجایی و بعدش می خواد تنها باشه و میره
کارتال و امره باهم حرف میزنن و کارتال میگه که عثمان پسرش نیست و نمیدونم سلین بخاطر چی اومده، شاید بخاطر عزیزه…و فواد حرفاشونو گوش میکنه و چند تا چیز یادداشت میکنه هما بهش زنگ میزنه و فواد میگه خبرای خوبی دارم و وقتی اطلاعاتم کامل شدمیگم و از هما اسم شهری که سلین تو فرانیه زندگی میکرده رو میپرسه
اسرا میره بیمارستان برای چکاب که ببینه مادر میشه یا نه و سلین هم داره میاد بیمارستان که نتیجه آزمایش عثمان و کارتالو بگیره
اسرا تو بیمارستان با یه خانومه دعواش میشه و اونا زنگ می زنن به کارتال که بیاد اسرا رو ببره ..سلین تو اتاق دکتره و کارتال دنبال اسرا میگرده و در اتاقی که سلین توش هست رو باز میکنه ولی سلین رو نمیبینه و فقط سلین میفهمه که کارتال بوده ،همون لحظه اسرا صداش میکنه و بر میگرده کارتال:تو اینجا چیکار میکنی؟ اسرا:اومده بودم برای چکاب و با یه زنه دعوام شد (سلین هم نگاهشون میکنه) دکتر میاد و میگه شما میتونی مادر بشی و اسرا خوشحال میشه ولی کارتال خوشحال نمیشه ، اسرا داد و بیداد میکنه که چرا منو دوست نداری و من بچه می خوام الان چند ساله ازدواج کردیم ولی بچه نداریم و کارتال سعی میکنه آرومشکنه و بغلش میکنه ولی میگه من زنتم به من ترحم نکن و میره .. ادامه در پست بعد
کارتال هم بعد اون میره و سلین از اتاق میاد بیرون
مرت پیش زرین(وکیل خانوادگی) هستش و زرین درباره سلین میپرسه ومرت میگه به نظرم واسه خوشگذرونی خوبه ولی به نظر بابام باید باهاش زندگی کنی و خیلی خطرناکه ، عزیز به اسرا زنگ میزنه و میگه همگی جمع شین می خوام یه خبر بهتون بدم
مرت و هما و هاکان و اسرا منتظرن که عزیز خبرشو بگه، عزیز:تصمیم گرفتم با سلین ازدواج کنم و فقط اسرا خوشحال میشه ولی همه تبریک میگن و اسرا و عزیز میرن تا کارای حلقه رو بکنن
الیف معلم کلاس شیرینی پزیه امرست و امره ازش خواهش میکنه که کاپ کیک بهش یاد بده و اونم به عنوان درس اول کاپ کیک یاد میده
مرت میگه خیلی بد شد یعنی نصف مالمون مال اون میشه وباید به زرین خبر بدیم تا جلوی اینکارو بگیره و زنگ میزنه به زرین میگه برنامه امشبتو (تولدش با دوستاش) رو کنسل کن من کار دارم خیلی مهمه و از هما میخواد که یه کیک برای زرین بگیره و شب بفرسته براش.
خلاصه قسمت ۱۲ سریال ملکه شب
کارتال تو راه برگشت از بیمارستانه و تو فکره
یکی که همیشه به سلین زنگ میزنه، بازم باهاش تماس میگیره:دوستمونو تو بیمارستان دیدی(همون فردی که تو آزمایش دست برده بود) سلین:آره، کار غیر ممکن رو برام انجام دادن
و اون فرد بهش میگه عزیز داره یه کارایی انجام میده و سلین میگه هر قدمی که برداره به قبرش نزدیکتر میشه
هما به شیرینی فروشی که الیف اونجا کار میکنه زنگ میزنه و اشپز اصلیه با هما حرف میزنه و به الیف میگه یه کیک تولد برای امشب میخوایم و فقط کار خودته
امینه به صادق زنگ میزنه و میگه باباتو دیدی ؟ صادق میگه نه و سرکارمون گذاشتن… کارتال میاد و به صادق میگه بیا بریم استانبولو نشون بدم بهت
عزیز و اسرا برای سلین حلقه انتخاب میکنن و اسرا میگه من بچه می خوام ولی کارتال مایل نیست،عزیز:تو خونه عزیز آلکان تو رگ هاته و هر چی که میخ.ای رو باید بدست بیاری ،عزیز برای اسرا هم یه انگشتر میگیره و میگه اینم هدیه من به تو
کارتال و صادق میرن تو یه کافه و کارتال میگه تو و سلین برادر خواهرین ولی تو دو دنیای متفاوتین صادق:بابام فرار میکنه میره فرانسه و با مامان سلین آشنا میشه کارتال:تا حالا از بابات خبر نداشتی صادق:فکر میکردم مرده، فرقی هم نداره فقط یه قبر باشه کارتال:با عزیز چطور آشنا شدی؟ صادق:بابام و عزیز آقا و عمو مصطفی با هم دوست صمیمی بودن کارتال:عمو مصطفی؟ صادق:بابای تو کارتال:من نمیدونستم صادق عکس سه نفره باباهاشونو نشون میده و میگه خدا از عزیز اقا راضی باشه خیلب بهمون کمک کرد ..اول به بابای تو شلیک شده و بعد بابای من گم شده کارتال:پس فقط عزیز مونده…
امره از الیف میپرسه چرا اینجا میای(شیرینی پزی) الیف:من نصف روز تو خونه کار میکنم و بعدش میام اینجا،امره میگه اگه کارتال بفهمه حمایت میکنه ولی الیف میگه نمی خوام کسی بفهمه
فواد میره پیش یکی از دوستاش و میخواد بفهمه که کارتال۴سال پیش به فرانسه رفته یانه
شب سلین عثمانو آورده تو حیات که غذاشو بخوره ولی عثمان غذا نمیخوره ،صادق و کارتال میان و صادق عثمانو میبره تا بهش غذا بده… کارتال به سلین میگه پدرامون دوست بودن و سلین میگه چه جالب و من میدونستم کارتال میگه خیلی جالبه چه تصادفی سلین:شاید تصادف نباشه کارتال:یعنی چی؟ سلین :این تصادفی نیست من نمیخوام فرض کنم این تصادفیه ، بعد از مدت ها من و تو زیر سقف عزیز همدیگه رو دیدیم این مربوط به گذشته ماست و سرنوشت ماست …عزیز میاد و به سلین میگه برات سورپرایز دارم و با سلین میره و از کارتال خداحافظی میکنن
مرت پیشه زرینه و بهش میگه نمیشه این میخواد ازدواج کنه زرین:اگه ازدواج کنه نصف ثروت مال اون میشه مرت:نه باید راهی داشته باشه زرین:قرار داد ازدواج طرح میکنیم و هر وقت که امضا کنه از ثروت هیچی بهش نمیرسه
عزیز سلینو میاره شرکت و به سلین میگه چشماتو ببند و میارتش تو اتاق و میگه چشماتو باز کن. عزیز تمام وسایل عطر ساختن سلینو براش مهیا کرده و سلین خیلی خوشحال میشه و میگه کاملا شبیه آتلیه ام تو فرانسست و عزیز رو بغل میکنه و بهش میگه کاش تو هم انقدر خوشحال باشی و عزیز میگه به جواب تو بستگی داره و حلقه رو درمیاره و سلین شوکه میشه ، عزیز حالا که نمیری با من ازدواج من… سلین مونده چی بگه و میگه من باید ب مامانم بگم و عزیز میگه فردا مامانت و زن و دختر صادق میان استانبول سلین که راه فرار دیگه ای نداره میگه خب پس اونا بیان بعد جواب بدم و عزیز میگه هر چی تو بگی
اسرا میاد تو اتاق و کارتال میگه معذرت می خوام و اسرا میگه چرا ، اصلا امروز چی شد؟ بگو و کارتال میگه ادامه نده اسرا میگه من امروز رویا ساختم و رفتم بیمارستان ولی تو اون رویا رو نمی خوای، من هرچی به این آدم بدم کمه، دیگه چی کم نیست؟ چرا تو بچه نمیخوای؟ کارتال:من خیرم به خودم نمیرسه اسرا:تو خودتو یکم جمع و جور میکنی … کارتال:خسته شدم،از بابات از عمه ات از شوهر عمه ات از داداش بی مصرفت خسته شدم ازین خونه خسته شدم اسرا:خب بریم یه جای دیگه ،من همه رو میزارم و میام تو چرا نمیتونی،تو بخاطر چی موندی؟ کارتال:معذرت میخوام ، و میره
مرت و زرین دارن روی اون قرار داد کار میکنن مثلا و الیف میاد و کیک زرین رو میاره ولی بعد از دیدن مرت تو خونه زرین نارحت میشه و مرت می خواد بهش انعام بده، قبول نمیکنه و میره و توراه گریه میکنه (الیف مرت رودوست داره)
هاکان و برجو و هما برای شان به رستوران رفتن ، فواد به هما زنگ میزنه و ازش اسم شهری که سلین تو فرانسه زندگی میکرده رو می پرسه و هما میگه شهر گرس … فواد یادداشت میکنه و به بردش که پر از اطلاعات درباره همه ی افراد خانواده عزیز و سلینه میچسبونه
هما میره داخل دستشویی و یه نفرو پشتش میبینه … اوکتای
هما تعجب میکنه و میگه تو اینجا چیکار میکنی ؟ اوکتای:دیدم هنوز چیزایی هست که دلم براشون تنگ بشه و میره بیرون هما: البته که بر میگردی اوکتای:نه …اوکتای از دور به برجو نگاه میکنه :خانمی شده واسه خودش چقدر دلم براش تنگ شده بود
هما:اینکارو نکن اوکتای:انسان دلش برای فرزندش تنگ میشه
خلاصه قسمت ۱۳ سریال ملکه شب
الیف میاد خونه و تو آشپزخونه گریه میکنه و فاطما میاد و میپرسه چی شده و اونم میگه با یکی از همکارا دعوام شد و میره بخوابه، فاطما بعد رفتنش میگه آی دختر من که میدونم چرا ناراحتی
هاکان به بورجو میگه مامانت رفت که برنگرده و برجو میره دنبالش، هما به اوکتای میگه تو قبلا پول برادرمو به دخترت ترجیح دادی اونم میگه الان وضعیت فرق کرده .برجو میاد و اوکتای میگه من از دوستای سابق مامانتم و برجو میگه مامان بریم ،بابا منتظره
کارتال و عمره باهم حرف میزنن ، کارتال میگه عزیز می خواد با سلین ازدواج کنه امره:خب کیک عروسی باید درست کنم کارتال:اسرا بچه می خواد امره:کیکای کوچیکی هست که برای بچه ها تزئین میکنن،تو ۹ماه باد میگیرم کارتال:اون خیلی دوستم داره، ولم نمیکنه مگر اینکه بمیرم امره:خب اینم یه حلواست آسونه … کارتال:واقعا من چرا با سلین نمیرم؟ هر روز بایه سنگ پایین تر میرم امره:چون الان بجای اسرا گفتی سلین ، بخاطر اینه …
صبح صادق و خانوادش میان و امینه و یشیم از دیدن خونه خیلی هیجان زده میشن و صادق میگه داد نزنین شاید خواب باشن
الیف برای مرت آب پرتقال میبره و اونم میگه کیک دیشبت عالی بود تو خونه هم بپز ،به سلین بگو مرت خان تو اتاق کار باهاش کار داره
سلین به پاش کرم میزنه و الیف میاد میگه مرت باهاتون کار دارن
سلین میاد از اتاق بیرون و کارتال رو میبینه کارتال:خوب بنظر میای سلین:آره پام خوب شده مشکلی ندارم کارتال: دیشب که مه چی خوب شد داری ازدواج میکنی سلین:آره دارم فکر میکنم کارتال:چند وقت دیگه می بینی اون دختر ساده که تو فرانسه بود نیستی و بازم گریه میکنی سلین:اشتباه نکن وقتی اون دختر فرانسوی گریه می کرد همه می خندیدن ،حالا همه گریه میکنن و اون میخنده و میره
امینه و یشیم داخل یخچالو نگاه میکنن ،از صادق میپرسن صادق میگه حمامه و امینه میگه اینجا حمام داره و خیلی خوشحال میشه ?
دوست فواد میره پیشش و میگه کارتال ۴سال پیش رفته فرانسه و شهر گرس و فواد عکس کارتالو کنار سلین میزاره و عکس عثمانو هم زیر اون دو تا ، دوستش(که بهش میگه رئیس) میگه مال این دوتاست؟ فواد:اول مشخص بشه این دوتا باهم بدون بعدش میرم سراغ بچه رئیس:موضوع چیه فواد:عشق مخفی ، اوکتای به فواد پیام میده و میخواد ببینتش
عزیز رفته دنبال مامان سلین(شارلوت) وشارلوت با هواپیمای اختصاصی اومده
سلین میره پیش مرت و مرت بهش قرار داد ازدواح رو میده حالا که میگی بخاطر پول نیومدی،خب امضاش کن و سلین میگه باید فکر کنم
و صادق میاد میگه مامانت اومده
شارلوت میاد داخل و عزیز به هما معرفیش میکنه و سلین میاد و مامانشو بغل میکنه و میرن بالا ، اسرا و کارتال دارن صبحانه میخورن ، کارتال میگه چه خبره و اسرا میگه یه مهمون از فرانسه داریم بابام میخواست سلینو سوپرایر کنه ، اسرا میره و میگه سلام شارلوت خانم …کارتال تازه میفهمه مامان سلینه …عزیز میاد و میگه و دامادم کارتال و شارلوت جا میخوره … کارتال هم بهش نگاه میکنه و میاد جلو و دست میده ،سلین هم میبینه اوضاع خوب نیست میگه مامان خسته ای بریم تو اتاقت و میرن
شارلوت به سلین میگه کارتال داماده عزیزه ،بابای بچه ات…تو اینجا چیکار میکنی سلین:همه چی تحت کنترله و خودم میدونم شارلوت:نکنه اومدی انتقام بگیری از کارتال؟ سلین: نه به من اعتماد کن و مامانش حالش بد میشه و سلین قرص هاشو میده تا بهتر بشه، سلین:مامان خوبی؟ شارلوت :تا نگی چرا اینجایی بهتر نمیشم سلین:هر موقع زمانش رسید میگم و عزیز میاد میگه حاضر بشین و بیاین
امینه و یشیم تو حموم اند و صادق میگه بیاین دیر شد و اونا هی لفتش میدن
هاکان با بورجو رفته پاساژ تا برای دوست بورجو کادو بگیرن که هاکان اوکتای رو میبینه
همه بالا جمع شدن تا عزیز سلین رو از مادرش خواستگاری کنه، شارلوت میگه از قلبتون بپرسین که واقعا دلباخته هستید ،از من
نپرسید …همه میرن تو فکر و سلین از برادرش میپرسه و صادق هم میگه دخترمونو دادیم رفت و همه بلند میشن و همدیگه رو بغل میکنن، شارلوت هم میره
فواد زنگ میزنه به اوکتای و میگه ازت درباره عزیز آلکان یوال دارم و اوکتای هم میگه باشه
کارتال داره عثمانو نگاه میکنه و شارلوت میاد میگه آرزوهای دخترمو خراب کردی، همیشه به روزی ک با تو آشنا شد لعنت میفرستم کارتال:ولی دخترتون بعد من عاشق شد و بچه دار شد شارلوت:تو اصلا دخترمو نشناختی
کارتال خیلی تعجب میکنه و میره پیش عثمان و بهش نگاه میکنه و تو فکر حرفه مامان سلینه
سلین از عزیز بابت رفتار مادرش معذرت خواهی میکنه و عزیز و اسرا میگن نه درباره عشق گفت
مرت میره دنبال سلین میگه تو مثل مامانت نشدی،اون عمرشو پای عشقش گذاشته ولی تو و سلین میگه اگه میخوای عشقمو ببینی امشب سر شام منتظر باش
هما عکس دوتاییشونو با اوکتای نگاه میکنه و هاکان میاد و میگه اوکتای رو دیدم و هما حوری برخورد میکنه که انگار نمیدونه که اوکتای برگشته ولی هاکان خیلی بد نگاش میکنه
هما میره هتل اوکتای و میره تو اتاقش و میگه برو و هر چی بخوای بهت میدم اوکتای میگه دخترم و زنی که عاشقش شدم تورو میخوام میتونی بهم بدی هما:نکن اینکارو اوکتای:میگیرمشون و میره هما میشینه و گریه میکنه
شب اوکتای میره پیش فواد و ازش میپرسه چه مشکلی داری و فواد میگه درباره کارتال ، اوکتای:تنها آدمه تو خونه کارتاله و هر چی میخوای بپرس همه چیزشونو میدونم و برای فواد تعریف میکنه که ۴ سال پیش عاشق یکی تو فرانسه شده
همه سر میز شام هستند ،عزیز از سلین میپرسه مامانت چرا نیومد و اونم میگه خسته بود و خوابید و صادق و خانوادش هم رفتند پیش فامیلاشون و سلین میگه من همینو میخواستم
بعد از شام سلین به عزیز میگه من به پیشنهادی که دادی فکر کردم ….
من قبول می کنم باهات ازدواج می کنم
برچسب ها : اسرا سریال ترکی ملکه شب , بازیگر نقش اسرا سریال ملکه شب , خلاصه داستان ملکه شب , قسمت آخر سریال ملکه شب , مریم اوزرلی سریال ملکه شب , ملکه شب
- فیلم و سریال
- 6,172 views
- بدون نظر
به نکات زیر توجه کنید