عکس پروفایل شاد ساعت جوانی 6 دسامبر 2017
در عکس پروفایل شاد ساعت جوانی شما کاربران عزیز سایت دلنا می توانید با جدیدترین عکس نوشته های با موضوع شاد و پر انرژی استفاده خواهید کرد و …
عکس پروفایل شاد ساعت جوانی
به قول قدیمی ها
کارم درست است ولی
دکانم بد جاست
ساکت و سنگینم اما
پشت سرم حرف بسیار است
مثل پیراهنی مشکی
وسط عقد کنان
شیرینم اما
اعصاب همه را به هم می ریزم
مثل شکری که در نمکدان ریختند
یا کیک تولدی که مجلس ختم بردند
عکس پروفایل شاد ساعت جوانی
خوب یا بد
انسانی زمینی ام که
هست و نیستش
روی هواست
مثل ماچ سوم
حین دیده بوسی
که بگیر نگیر دارد
هوایت می زند بر سر
دلم دیوانه می گردد
چه عطری درهوایت هست
نمی دانم نمی دانم..!
نه هر بسم اللهی از حق بگوید
که هرکس خود بداند از که گوید
یکی یا الله اش از بهر نان است
یکی یا الله اش بر بی حجاب است
یکی یا الله اش از زخم بار است
یکی یا الله اش از ترس جان است
یکی یا الله اش از بهر خواب است
یکی یا الله اش خشم و عطاب است
تو خود گو ، که یا الله تو ، از چه حال است؟
خیال و فکر و افکارت ، چه سان است؟
کدامین کوک بر ساز وجودت برتنیده؟
چه آوایی ز سازت بر جهانها بر دمیده؟
شب و روز و مه و سال و تمام لحظه هایت بر چه کار است؟
به خود بازگو ، که امروزت ز دیروزت چه گون است؟
فقط این را بدان ای نازنینم ، مه جبینم ، نور دیدم
که عاشق تر ز خود ، بر تو ، ندیدم ، بدینسان روح خود بر تو دمیدم
سخت است که معتاد نگاهی شده باشی
دیوانه ی چشمــان سیاهی شده باشــی
سخت است که ماه تو سراغ تو نیایـد
آنگاه که در حوضچه ماهی شده باشی…
در شهربند مهر و وفا دلبری نماند زیر کلاه عشق و حقیقت سری نماند
صاحبدلي چو نيست، چه سود از وجود دل؟ آيينه گو مباش چو اسکندري نماند
عشق آن چنان گداخت تنم را که بعد مرگ بر خاک مرقدم کف خاکستري نماند
اي بلبل اسير! به کنج قفس بساز اکنون که از براي تو بال و پري نماند
اي باغبان! بسوز که در باغ خرمي زين خشکسال حادثه برگ تري نماند
برق جفا به باغ حقيقت گلي نهشت کرم ستم به شاخ فضيلت بري نماند
صياد ره ببست چنان کز پي نجات غير از طريق دام، ره ديگري نماند
آن آتشي که خاک وطن گرم بود از آن طوري به باد رفت کز آن اخگري نماند
هر در که باز بود، سپهر از جفا ببست بهر پناه مردم مسکين دري نماند
آداب ملکداري و آيين معدلت بر باد رفت و ز آن همه جز دفتري نماند
با ناکسان بجوش، که مردانگي فسرد
شهری است وجود آدمی زاد
بر باد نهاده شهر بنیاد
باد است که خاک را براند
چون باد گذشت خاک استاد
دل خسرو شهر و عقل دستور
شهوت چو عوام و خشم جلاد
گر شاه به مشورت وزیر است
ما میانِ نفسِ
ثانیه زنجیر شدیم
عمرمان رفت
در این فاصله تفسیر شدیم
دیر گاهیست
که از رفتن هم میگوئیم
خسته از
بازی ناباور تقدیر شدیم
به نکات زیر توجه کنید